سخن از ميراث يك سرزمين است
فرزانه قبادي
نوشتن از ميراث فرهنگي اين سرزمين همواره دردناك اما شورانگيز است، خاصه آنجا كه بايد بيمهريها را مرور كني و از ضرورت حفظ ميراثي كه ارجمند است، بنويسي. به اين فكر كني كه كاش بلد بوديم اميدواري آدميزاد را در روزگار كهن براي رساندن پيام زيبايي به امروز، درك كنيم. به اين فكر كنيم كه آدميزاد در اين سرزمين چرا به زيبايي انديشيده؟ چرا تلاش كرده كه جاودان بماند؟ چرا براي آيندگان ساخته و روايت كرده؟ آدميزادي كه گذر زمان را درك كرده بود و ماندن را انتخاب كرده بود به جاي تن دادن به عدم. همين بود كه كاخ و مسجد و كاروانسرا و كتيبه و كتاب بهجا گذاشت. نوشتن از ميراث سرزميني كه «خاكش سرچشمه هنر» است، دلنشين و جانگزاست. در اين روزها كه بيشتر از جنگ يا صلح، بايد به «وطن» انديشيد و تاريخش، سخت است كه به اين ميراث و به اين سرزمين فكر نكرد.
ما بالاخره روزي تبديل به گذشته ميشويم، اما چه در چنته داريم از معناي زندگي امروز براي آينده؟ چه رشكبرانگيز بودند آنها كه براي خلق زيبايي گردهم آمدند و چقدر هنرمندانه و نفسگير خالق و راوي زيبايي بودند در گوشه و كنار اين سرزمين، كه ما امروز بدانيم هويت چيست و ريشههامان كجاست. ما امروز به لطف همانها كه در كنار هنر، علم را ارجمند شمردند، ميدانيم كه هرمز و ابوموسي و تنبها چه تاريخي در سرزمينمان دارند و با تكيه به همان دانستهها ميتوانيم هر ايدهاي را معتبر ندانيم و تن ندهيم به اينكه تن وطن را زخمي سياستبازيها كنند و پا از حدشان بيرون بگذارند. ما به لطف همان گذشتگان كه به ما كه آيندگانشان بوديم، انديشيدند ميدانيم كه اين سرزمين چه تاريخي داشته، كه روزگاري فرمانروايش كه بابل را فتح كرد، به مغلوبان احترام گذاشت و ترس را در جان شكستخوردگان جاري نكرد. پادشاهي دادگر كه در شرح فتوحاتش آورده: «من همه سرزمينها را در صلح قرار دادم.» كوروش روزگاري انديشه جاودانگي به سر داشت و ميدانست چقدر مهم است كه آيندگان تاريخ را درست و دقيق بدانند كه اينگونه داستان فتوحات و حكمرانياش را ثبت كرد تا تاريخ را از تحريف و گزافه در امان بدارد. هر چند كه همان تاريخ را هم برخي آنگونه ميخوانند كه ميخواهند.
به مفهوم وطن فكر كنيم و ببينيم چرا اينگونه كوتاه و بيانديشه فرداهاي دور، مديريت ميكنيم و تخريب ميكنيم و به تماشاي تمام اينها مينشينيم به سكوت؟ پدران ما چطور به دنيا نگاه ميكردند كه چنان تاريخي را رقم زدهاند. اگر ستايشگرانه هم به گذشته اين سرزمين نگاه نكنيم، اگر همهچيز گذشتگان را ايدهآل و زيبا ندانيم، اگر باستانگرايي را كه عمري كمتر از صد سال در اين مملكت دارد را هم معيار نگاهمان به تاريخ اين سرزمين نكنيم، باز هم نميتوانيم به زندگي و جهانبيني پدرانمان با تحسين نگاه نكنيم. آنجا كه به سرمايهاي مثل آب به ديده احترام و حتي تقدس مينگريستند، آنجا كه خوب اقليم و زبان خاك و سرزمين خود را ميشناختند و بعد خانهاي بنا ميكردند از خشت و مزين به بادگير، آنجا كه براي شادي بهانه جور ميكردند و تا جايي كه ممكن بود از جنگ پرهيز ميكردند. ما چگونه ميتوانيم به اين جغرافيا و تاريخ آن به ديده تحسين نگاه نكنيم و چگونه توانستهايم در كنار تخريب مظاهر اين تاريخ، فرهنگ و منش جاري در اين سرزمين را هم به صندوق فراموشي بسپاريم. بايد بپذيريم كه با تاريخمان و مظاهرش مهربان نبوديم. نشانه و علت و دليل؟ همين نقش رستم و تخت جمشيد و سيوسه پل و زايندهرود و چغازنبيل و هيركاني و... همينها كه تا فاصله ده متريشان پيش رفتهايم براي تخريب، همين زمينها كه شيره جانشان را مكيديم تا امروز مهندسان برايمان از فرونشست بگويند و مرگ زميني كه ديگر نميتواند حاصلخيز باشد و تاب تحمل آثار سترگ باستاني را ندارد. همين خانهها كه يكي پس از ديگري با تمام نبوغي كه در معماري و طراحيشان به كار رفته براي هميشه از نقشه شهرهايمان حذف ميكنيم تا بتن و شيشه و كامپوزيت جايشان بنشانيم تا نسل بعد نداند كه ميشود حريم را در معماري تعريف كرد و ميشود با اقليمي كه در اعطاي انرژي و آب خست به خرج داده، سازگار بود و در آن زندگي كرد آن هم به بهترين وجه.
اينها ميراث يك سرزمين هستند. ميراث فرهنگي مفهومي وسيع و گسترده است. نميتوان آن را در بنا و اثر و آداب و رسوم و پوشش و... خلاصه كرد. نوشتن از اين مفهوم وسيع در سرزميني كه با تاريخش مهربان نيست، جان را ميخراشد. من از ميراث يك سرزمين، يك جغرافيا، يك فرهنگ كه مرزهايش هنوز هم تا آنسوي آسيا گسترده است، سخن ميگويم. من از ميراث سرزميني سخن ميگويم كه پيش از آنكه امارات و اتحاديه اروپا چنگ به حريمش بزنند، ما خود به ويراني نشانههايش نشستيم. به حرفهاي سيد محمد بهشتي فكر ميكنم كه سالهاست از «اهل يك سرزمين بودن» ميگويد و به جملهاي كه به تازگي بيان كرده كه «ما دچار اختلال در اهليت شدهايم، مثل سازي كه از كوك خارج شده، اين ساز را دور نمياندازند، دوباره كوك ميكنند»، راست ميگويد اين مرد كه سالهاست ميراث فرهنگي اين سرزمين را با ادبيات خاص خود شناخته و معرفي كرده، راست ميگويد كه «امروز در وضعيتي به سر ميبريم كه سرزمينمان ما را پس ميزند. تا ۲۰ سال آينده به خاطر رفتارهاي تهاجمي كه ما با سرزمينمان داشتيم بخش اعظمي از جمعيت ايران مجبور به جابهجايي است.» كاش اين اهليت را قدر ميدانستيم. كاش اينقدر بيمهر نبوديم با اين ديار اجدادي كه با ما مهربان بود. اما شايد هنوز اميدي باشد و به تعبير بهشتي «اين اهليت دوباره در ما بيدار شود. چون اهليت در اين سرزمين، بقاي ما را تضمين ميكند و از تهديدات دورمان ميكند. بزرگترين ثروت ما ايران بودن ايران است.»